پدرای آسمونی

ساخت وبلاگ

 خواب دیدم پدرم میاید ...

باهمان صورت محبوب پر از لبخندش ...

صورتش بود پر از نور خدا ...

دست بردم که عصایش گیرم ...

گفت باشی تو عصایم فرزند ...

دل من تاب نیاورد ؛ و من بوسه زدم بر دستش ...

که نگاهش همان لحظه به چشمم لغزید ....

اشک در چشم دوتایی جوشید ...

دست پر مهرش را بر سرم باز کشید ...

گفتمش ای پدرم ...

ما کجا ؟...وتو کجا ؟...

ما که دلتنگ توهستیم ... پدر ...

پدرم لذت دیدار تو را کم دارم ...

سالها می گذرد ...

دستی از مهر ندارم به سرم ...

وچنان غرق توام که ندارم باور ...

گفتمش باز... پدر ...

اشکی از گوشه چشمش افتاد ...

وندیدم که چه سان رفت پدر ...

و دگر باز نگشت ...

تقدیم به باباهای مهربونی که خیلی زودآسمونی شدن،،،باباجونم روزت مبارک

قسم میخورم......
ما را در سایت قسم میخورم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeynabjafarpor بازدید : 173 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت: 0:36